محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

منو پسرم شما همه

برای بزرگ شدن وقت هست

ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺴﺮﻡ : ﻣﺮدِ ﮐﻮچکِ ﻣﺎﺩﺭ ﻓﺪﺍﯼ ﻗﺪﻭ ﺑﺎﻻﯾﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮔﻮﺵ ﮐﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎﺷﺎﯾﺪ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﻨﮕﯿﻨﯿﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﭽﮕﯽ ﺍﺕ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﺎ ﺩﺭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻣﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺷﺪﻥ ﺗﻮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺷﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﺎﺭ ﺳﺨﺘﯿﺴﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻗﻮﯼ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﭘﺮ ﺟﺬﺑﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻠﯿﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺑﮑﺸﯽ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﻣﻬﻢ ﺗﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﻋﺰیزِ ﺩلِ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯿﺴﺖ ﺍﻭﻝ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻋﺸﻘﺖ ﻋﺸﻖ ﭼﯿﺰ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺣﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﻣﯿﮑﻨﯽ : ﻣﺎﺩﺭ و ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ : ﺟﺎنِ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻘﺪﺳﯿﺴﺖ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﺎ...
22 آذر 1393

بدون عنوان

برای تو مینویسم،ای فرشته ی شادیها و پاکیها! امروز فرشتگان آمدنت را نویدمان دادند، تویی را ک معصومترین فرشتگانی. آمدی تا تمام هستی من و پدر شوی، تا بشوی دلیل شادی مادر و علت خوشحالی پدر. آمدی تا تمام شادیهایمان خلاصه شود در خنده هایت و تمام غصه هایمان در دردهایت. تو نه فقط پاره ی تنم، ک تمام جان و عمر و وجودم شده ای در این یک سال. آمدی و با قدمهای کوچکت ،بزرگترین دلخوشیها و هدیه ها را آوردی برایمان. برای من به ارمغان آوردی حس زیبای مادرانگی را و برای عشقم حس زیبای پدر بودن را. با خنده هایت شادمان کردی و با شیرین کاریهایت دلخوشمان. با شادیت تمام دنیا را ب من دادند و با یک تب کوچکت زندگی برایم جهنم شد، با قدمهایت راه رفتم و با دستان...
25 آبان 1393

تولد یک سالگی

عزیزم شما 14 محرم به دنیا اومدی چون روز تولدت میافته به 24 محرم  یه ماه زودتر  برات تولد گرفتیم 2 آبان تم تولدت زنبوری بودالبته من با خانومی آشنا شدم که اهل خوزستان بود اون زحمت کاراتو کشید اینم عکسای 27 آبان که تولد واقعیته این پولارو از جیب بابایی ریختم پیشت کادو نیست فقط برای مجلس گرمیه   ...
14 آبان 1393

مادرانه

وقتی مادر میشی دنیا کوچیک میشه ... اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه . دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی... دنیات میشه رنگها ... دنیات میشه عروسک.... با کودک شیر میخوری ... با کودکت چهار دست وپا میری .. با کودکت رشد میکنی .. بزرگ میشی .. اینقد بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر .دیگه مریض نمیشی ..دیگه نمی نالی   وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی . وقتی مادرمیشی دنیات میشه تغذیه آموزش و پرورش ! دیگه وقت نداری یه صبح تا شب بری خرید واسه یه مانتو ...وقتت میشه طلای ۱۰۰۰ عیار ! نایاب نایاب ....وقتت میشه کودکت ... حالا کوه شدی اون میخواد ازت بره ب...
11 آبان 1393

lala

داشت عباس قلی خان پسری / پسر ِ بی ادب و بی هنری اسم ِ او بود علی مردان خان / کُلفت ِ خانه زِ دَستش به اَمان پشت ِ کالسکه یِ مردم می جَست / دل ِ کالسکه نشین را می خَست  هر سَحرگه دم ِ در بر لب ِ جو / بود چون کرم ِ به گِل رفته فرو بسکه بود آن پسره خیره و بد / همه از او بَدشان می آمد هر چه می گفت لَله لَج می کرد / دَهَنَش را به لله کَج می کرد هر کجا لانه ی ِ گنجشکی بود / بچه گنجشک درآوردی زود هر چه می دادند می گفت کَمَست / مادرش مات که این چه شکمست نه پدر راضی از او نه مادر / نه معلم نه لله نه نوکر  ای پسر جان ِ من این قصه بخوان / تو مشو مثل ِ علی مردان خان
24 مهر 1393

دل نوشته

چشم چشم دوتاچشم،خمارونافذ و مست.شب تاسحربیدار بود،مو مو یه خرمن،قشنگ و مشکی یک دست خالخال دوگونه،گونه استخونی لب لب دوتالبهمینجوری میخندید قربون برم ماشاالله مامان چقدر قشنگ بود دست دست دوتا دست،چه مشکلاکه حل کرد دستات چه مهربون بود،بادستای مهربونش اخرین بارنازم کرد، لب لب دو تا لب. خشکوترک خورده بود،پا،پا،دوتاپای خسته ولی پر توان،دستدست دوتادست بااون دستایگرمش چقدر قشنگ نازم کرد،نگاه کردم عکسشو.برام هنوزم قشنگه،قربون چشماش برم همون چشمای مستش،مظلوم ونیمه باز بود،مامان چند وقته رفتی?قربون دستات برمرفتی نازم نکردی?قربون چشمات برمرفتیونگام نکردی،اخرین بار یادمه با اون دستای گرمت،نوازشت یادمه عین بچگیام نازم کن ،یکم نوازشم کن نوازش...
19 مهر 1393