پستونک
محمدم از زمانی که بدنیا اومدی تا 2 ماهگی شبا اصلا نمی خوابیدی 1 شب خاله سمیرا اومده بود خونه ما بخوابه شما مثل هر شب گریه می کردی و نمی خوابیدی تا خاله سمیرا پستونک گذاشت تو دهنت 1 چشمتو بستی از اون موقع دیگه پستونکی شدی تا 4 ماهگی عادت کرده بودی موقع خواب باید می خوردیش تا عید رفتیم تهران خونه دختر خاله بابا بارون شدیدی می اومد تا بیایم سوار ماشین بشیم نگاه کردم دیدم پستونکت نیست دیگه برات نخریدم و ترک کردی الان موقع خواب غر میزنی تا خوابت ببره. ...
نویسنده :
فرشته
17:02
خواب
قربونه پسر مثل ماهم برم . از 2 ماهگی خودم میبرمت حموم خیلی پسر خوبی هستی اصلا گریه نمیکنی منم با حوصله شمارو میشورم اینجا هم از حموم اومدی بیرون مثل فرشته ها خوابیدی. وقتی که منو اذیت میکنی و نمی خوابی منم مجبورم با پتو قنداقت کنم که بخوابی ...
نویسنده :
فرشته
10:04
بهار 93
13 بدر
هوا کمی باد داشت مجبور شدم اینطوری بپیچمت به پتو تا سرما نخوری ...
نویسنده :
فرشته
18:53
بهار
11 فروردین رفتیم باغ بابا جون هوا خیلی خوب بود پسر همش میگفتی تو باغ راه بر م تا تو همه جارو ببینی وقتی میشستم داد میزدی که راه برم ...
نویسنده :
فرشته
18:51
واکسن
27/12/92 باید میبردمت برای واکسن 4 ماهگیت خودمم مریض شده بودم خیلی حالم بد بود با عزیز فریده اول رفتیم دکتر برای من بعد با هم رفتیم بهداشت که شما واکسن بزنی وزنت 7.400 بود بعد با عزیز جون رفتیم خونشون تا از ما مواظبت کنه ...
نویسنده :
فرشته
12:01
عیدی
اولین عیدی رو از بابا جون گرفتی با 1 عالمه ماچ ...
نویسنده :
فرشته
22:37