محمدمهدیمحمدمهدی، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

منو پسرم شما همه

امامزاده

دختر عمه مامان همه خوانوادمونو دعوت کرده بود سیراب برای نهار اونجا امامزاده داشت که اولین امامزاده ای بود که رفتی ...
17 ارديبهشت 1393

حمام

محمدم از اولین روزی که رفتی حموم از آب خوشت می اومد و اصلا تو حموم گریه نمی کردی فقط از لباس پوشیدن خوشت نمیاد ...
17 ارديبهشت 1393

حیاط

به به چه پسری دارم من .قربونه اون لبات برم که تازگی یاد گرفتی لبتو می خوری ...
17 ارديبهشت 1393

پستونک

محمدم از زمانی که بدنیا اومدی تا 2 ماهگی شبا اصلا نمی خوابیدی 1 شب خاله سمیرا اومده بود خونه ما بخوابه شما مثل هر شب گریه می کردی و نمی خوابیدی تا خاله سمیرا پستونک گذاشت تو دهنت  1 چشمتو بستی از اون موقع دیگه پستونکی شدی تا 4 ماهگی عادت کرده بودی موقع خواب باید می خوردیش تا عید رفتیم تهران خونه دختر خاله بابا بارون شدیدی می اومد تا بیایم سوار ماشین بشیم نگاه کردم دیدم پستونکت نیست دیگه برات نخریدم و ترک کردی الان موقع خواب غر میزنی تا خوابت ببره. ...
24 فروردين 1393

خواب

قربونه پسر مثل ماهم برم . از 2 ماهگی خودم میبرمت حموم خیلی پسر خوبی هستی اصلا گریه نمیکنی منم با حوصله شمارو میشورم اینجا هم از حموم اومدی بیرون مثل فرشته ها خوابیدی.   وقتی که منو اذیت میکنی و نمی خوابی منم مجبورم با پتو قنداقت کنم که بخوابی ...
24 فروردين 1393

13 بدر

هوا کمی باد داشت مجبور شدم اینطوری بپیچمت به پتو تا سرما نخوری ...
16 فروردين 1393